دکتر سلامالله جاوید
گرچه به ظاهر پزشک بود؛ اما با پزشکی چندان آشنایی و سروکار نداشت. او از دست یاران با سابقة روسها و سازمان امنیت آن بود. به گفتة پیشهوری، او هنگامی که پس از مدت کوتاهی زندانی شدن، به کاشان تبعید شد که پیشهوری هم آن زمان در آنجا تبعید بود، در میان مردم نقش جاسوس و پادوی شهربانی را بازی میکرد. پس از شهریور ١٣٢٠ که جدا از اتحادیة کارگران حزب توده، آقای یوسف افتخاری اتحادیة دیگری پدید آورده بود. جاوید، به دستور شهربانی و پشتیبانی عمال روس، اتحادیهای بر پا کرد که به سبب ناتوان بودن در ادارة آن، زود از هم پاشید.
اصولاً در آذربایجان و ایران، جز چند تن انگشت شمار، کسی او را نمیشناخت و در میان کمونیستهای پیشین هم، سرشناس نبود. آقای پیشهوری میگفت: از باکو، سازمان امنیت شوروی او را توصیه کرد و شرکت او در کمیتة مرکزی و دولت فرقة دمکرات نیز، از این رو انجام پذیرفت.
خود و خانوادهاش از مهاجرین باکو بودند. از اینرو، با نمایندگان سازمان امنیت روس در تبریز سروسری داشت و با همة گروههای مهاجر و کسانی که با دستگاه پلیس ایران نیز بستگی داشتند، همراز بود. وی از همة دزدها و غارتگران که به ردههای فرقه رخنه کرده بودند، باج میگرفت و در همة مصادرههایی که در تبریز یا در شهرهای دیگر انجام میگرفت، سرراست یا ناسرراست، دست داشت و سهم میستاند.
آقای جعفر کاویان وزیر جنگ
این شخص که در گذشته به نام مشتی (مشهدی) خوانده میشد، از کمونیستهای قدیمی بود. گروهی از کمونیستها میگفتند که او پس از یک بار دستگیری، به خدمت ادارة سیاسی درآمد و هنگامی که آقایان سرهنگ عبدالله سیف و محمد شریف نوایی رییس شهربانی و ادارة سیاسی آذربایجان بودند، از او در شناخت کمونیستها و روش کار آنان بهرهبرداری میکردند. اما خود او مدعی بود که رییس شهربانی و ادارة سیاسی را دست انداخته بود. چگونه میتوان باور کرد که مشدی کاویان مردی بیسواد با آن بضاعت مزجاه از آگاهی سیاسی، دو تن افسر عالیرتبة شهربانی را که از بهترین پلیسهای ایران و تحصیل کرده و آزموده بودند، بفریبد.
او پیش از اینکه فرقة دمکرات آذربایجان حکومت را به دست گیرد، در صنف نانوایان کارگر بود و در آستانة ٢١ آذرماه [١٣٢٤]، ژنرال آتاکیشیاوف وزیر سازمان امنیت جمهوری آذربایجان شوروی، در تدارک قیام تبریز برای تقسیم جنگافزار میان اعضای فرقه، از او بهرهبرداری کرد و به پاداش همین خدمت، پس از ٢١ آذر ماه و تشکیل دولت فرقه، او را بهعنوان وزیر جنگ به پیشهوری تحمیل کرد (به گفتة خود پیشهوری).
او مردی بیسواد و نادان و فریبکار بود و پس از سرکار آمدن، برای خود دستگاهی چید. در کوچههایی که از چند سو به خانة او میرسید، تفنگداران ویژه همواره پاس میدادند. در سردر ورودی خانة او، سه خودکار سنگین کار گذارده بودند، کوته سخن بیا و برویی داشت.
خود او به گفت که من آدمی دست و دلباز هستم و سفرة من همیشه گسترده است. روزی یک گونی برنج در خانة من پلو پخته میشود و همة دوستان من، هر روز نهار را با من میخورند و... .
او از کیسة وزارتخانه، به یاران خود حاتمبخشی میکرد. در جیبش همواره مقداری فشنگ تپانچه داشت و هر کس از او تپانچه تقاضا میکرد، یک مشت فشنگ به او میداد و میگفت: حالا این را داشته باش تا تپانچه هم بعد دریافت کنی. او سر دستة مصادرهکنندگان بود و در آن یکسال، خیلی مال اندوخت، به جوری که هنوز فرزندانش در باکو از آن برخوردارند.
او بزرگترین پول نقدی را که به دست آورد، از فروش جنگافزارهای فرقه بود. او گروهی همداست داشت که بیشتر از مهاجرین بودند و همة آنان را پس از اینکه وزارت جنگ منحل شد و او به ریاست شهربانی منصوب گردید، با خود به آنجا برد.
فروش جنگافزار، کار پیگیر آنان بود و قیمت هر یک تفنگ و تپانچه و خوکار دستی و سبک مقطوع بود. گرچه جسته و گریخته آگاهی میرسید که او جنگافزار میفروشد؛ اما هنگامی آشکار شد که او پیرمردی را که در ارتش کارمند جزء بود، از کار برکنار و زندانی کرد. خانوادة این مرد، شبانه نزد من آمدند و وضع خودشان را بازگو کردند. من سبب بازداشت او را پرسیدم. گفتند: چون او از فروش جنگافزار آگاهی دارد، آقای جنرال کاویان میخواهد او را سر به نیست کند.
آقای محمد بیریا وزیر فرهنگ
آقای بیریا پیش از اینکه حزب توده در آذربایجان تشکیل شود و پس از آن تا پیدایش فرقة دمکرات، تضعیفهای ساختة خود را در باغ ملی تبریز میخواند و تنبک میزد و مسئول بخشی از گردونهها و چرخ و فلکها بود. پس از تشکیل حزب توده، عضو حزب شد و به اتحادیة کارگران نیز راه یافت و در تبریز، با عمال باقراوف که همراه ارتش سرخ برای انجام نقشة ویژة تجزیة آذربایجان آمده بودنإ، در خانة فرهنگ شوروی آشنا شد. آقای میرزا ابراهیماوف که به ظاهر پوشاک افسری و درجة سرگردی ارتش سرخ داشت و دربهدر، پس کسانی بود که بتوانند بر علیه زبان فارسی تبلیغ کنند و به ترویج ترکی آذری بپردازند، با آقای بیریا آشنا شد.
در نخستین دیدار، محمد بیریا را که شخصی دیده و به سبب کمسوادی و نادانی لگام گسیخته بود، پسندید. از آن پس عمال روس، او را در اتحادیة کارگران حزب توده، سخت تقویت کردند تا جایی که اتحادیة کارگران تبریز را قبضه کرد و از آن، یک سازمانی تمام عیار روسی ساخت. چنانکه در پیش یادآور شدم، همة در و دیوار اتحادیة کارگران تبریز، مزین به عکسهای استالین و باقراوف و دیگر رهبران حزب بلشویک بود. کارگران عضو اتحادیه میبایستی همه کمربند خو را با قلاب داس و چکش سرخ، آراسته میکردند.
آقای محمد بیریا، به زور میرزا ابراهیم اوف و دستور ژنرال آتاکیشیاوف، نمایندگان حزب توده آقایان علی امیر خیزی و خلیل ملکی و دکتر حسین جودت را از آذربایجان تبعید کرد.
بیریا، از زمرة چندتن انگشت شمار بود که در میان مردم علناً زبان فارسی را بیگانه میخواند و چنین وانمود میکرد که زبان اصلی مردم آذربایجان حتی از زمانهای بسیار دور، ترکی بوده است و گویا در نتیجة سلطة فارسها، مردم بیچارة آذربایجان، ناچار به فارسی میخوانند و مینویسند و هر روز هم اباطیلی به نام شعر به ترکی میسرود که تنها قافیه داشت و بس.
چون دولت فرقه تشکیل شد، میرزا ابراهیماوف او را به وزارت فرهنگ گماشت و گویی دیگر عامیتر از او در آذربایجان یافت نمیشد. از سوی دیگر چون او را دستگاه روس کاندیدای نخستوزیری فرقه کرده بود، به پیشهوری بهعنوان معاون دولت تحمیل کردند. به جوری که خود آقای پیشهوری میگفت، پس از نزدیک یک ماه و نیم، چون کارها از هم گسیخته شد، از اربابان روس خواهش کرد که شر آقای بیریا را دستکم از نخستوزیری کوتاه کنند. اما میرزا ابراهیم اوف، همچنان در ابقای او پافشاری میکرد، تا اینکه در دیداری که در نخستوزیری با سرکنسول آمریکا داشت، باطیلی در پاسخ پرسشهای او گفت که آنان را مجبور کرد، تا او را از آنجا دور کنند.
مقامات سرکنسولگری آمریکا مخصوصاً گفتهای او را در شهر انتشار دادند. به جوری که هنگامی که من به تبریز رفتم، سران فرقه و دولت در دیدارشان با من، همه از اینکه شر این مرد نادان از نخستوزیری کنده شده است، اظهار خوشنودی میکردند. گویا او در گفتگوهایش با سرکنسول آمریکا، علنا از روابط نزدیک فرقه با روسها و مقامات باقراوف و حتی اینکه در نظر است آذربایجان واحدی تشکیل شود، سخن رانده بود و مناسبات نزدیک با روسها را بهعنوان افتخار، به رخ نمایندة آمریکا کشده بود.
آقای محمد بیریا، تنها وزیر فرهنگ نبود، بلکه صدارت اتحادیة کارگران آذربایجان را نیز یدک میکشید و در برابر کمیتة مرکزی فرقه، دکانی به نام شورای مرکزی اتحادیة کارگران آذربایجان باز کرده بود.
آقای محمد بیریا، در مصادرة اموال مردم دستی نداشت. چون او یک مسلمان سخت و سفت بود، تجاوز مستقیم به اموال دیگران را گناه میدانست. اما رشوه را به نام هدیه، حلال میشمرد و میگرفت، اگرچه از خانوادة فقیری بود. وی از همین را هبرای خود خانه و زندگی آراستهای آماده کرد و دختر یکی از بازرگانان تبریز را به زنی گرفت. او عملاً جزو دارودستة آقایان سلامالله جاوید و علی آقای شبستری و کاویان و به دیگر سخن، آلت دست آنها بود.
هنگامی که روسها آقای پیشهوری و آقای پادگان و مرا مخالف حل مسالمتآمیز مسایل با دولت قوامالسلطنه و به دیگر سخن، دریافت امتیاز نفت تشخیص دادند و قرار شد که ما را به باکو تبعید کنند، با صلاح دید میرزا ابراهیم اوف، محمد بیریا را صدر فرقة دمکرات آذربایجان نامیدند.
اما صدارت او، دو سه روزی بیش، دوام نکرد و پیش از رسیدن ارتش شاهنشاهی به تبریز، هنگامی که در خیابان پهلوی از اتومبیل پیاده میشد که به ساختمان کمیتة مرکزی فرقه برود، مورد هجوم مردم قرار گرفت و از ترس به بیمارستان شوروی که در همان نزدیکی بود گریخت و از همان جا پنهانی، روسها او را به باکو بردند.
خفه بی شرف
حروم زاده حروم لقمه
man in safhatuno too fb didam,vagean motasefam... dar morese in post ham ino bedun ke pedar bozorgam az demokrat chi haye bozorg bood va dar in rah ham shahid shod,va vasam eftekhare ke rahe uno edame bedam hatta age junamo ham bedam.
shoma noomooneye barezi az yek man gurd hasti ke momkene farda be pedar va hatta madare khodet ham khianat koniii.motasefaaaam vase senno salet...
chera dari bot parasti mikoni aghaye mohtaram.avalan ke alan k tu iran pantork nadarim ,panism yani kasi ya ghomi khodesho bartar az ghome dgi bedo0ne vali hishki emruz tu azerbaycan in harfo nemizane,motasefane adamaye motaaasebi mesle shoma harki ke az hughughe asasiye basharish sohbat kone zud migin pantorko az in zahre mara,dar zemn pan farsisti bishtar dide mishe taa pan torkisti,be jaye inam ke tuye tarikh gir koni yekam zehneto baz kono bebin tu ayande nafemun chie....
جیره خوار بی شرف برای این مقالات ماهی چقدر از اربابت میگیری ااگر واقیت را بنویسی ملت بیشتر از این را برایت می دهد .