سایت بامداد خبر مقاله ای منتشر کرده است به نام قوم گرایی،توسعه و مردم سالاری که مقاله ای قابل تامل بود.از این بازنشرش را در اینجا مناسب دیدیم- سیاوش دادگر
قوم گرایی،توسعه و مردم سالاری
کورش جنتی
توسعه و پیشرفت و رفاهی که همزاد آن است از اصلیترین عوامل خوشبختی (در معنای فایدهگرای آن، کاستن از رنج و افزایش خوشی) به شمار میآیند. پیش نیاز توسعه و پیشرفت، امنیت و ثباتی است که در سایهی زیست مسالمت آمیز آدمیان در کنار هم دست میدهد و لازمهی این یک، پراکندن تفکری است که همگرایی را در میان آدمیان تقویت و تبلیغ کند. ناسیونالیسم با کارکرد یکپارچگی آفرین خود و با پایفشاری بر روی همسانیها و همگرا کردن باشندگان یک واحد سیاسی، زمینهی لازم را برای توسعه و پیشرفت فراهم میکند. همچنین میهن به این دلیل که سازمان یافتهترین جامعهای است که وجود دارد در اخلاقی و اجتماعی کردن افراد نقش کلیدی دارد.
«در نگرش کارکردی، دولتهای ملی چونان نهادهای تخصصی انگاشته میشوند که با تقسیم کار در جامعهی صنعتی پیشرفته پیوند دارند، دولت ملی در مرحلهی خاصی از توسعهی اقتصادی جامعه به وجود میآید. صنعتی شدن و نوسازی سریع مستلزم وجود نظام سیاسی انعطافپذیر و یک ایدئولوژی مانند ناسیونالیسم است، که فرد را با دولت پیوند دهد. ناسیونالیسم کمک میکند که میان جماعت و جامعه پل زده شود.» (۱)
ناسیونالیسم ستون پایهی دیگری هم دارد که آن احساس تعلق خاطر به زبان، تاریخ، فرهنگ و جهانبینی ویژهی یک ملت است. این وجه از میهندوستی که در کشورهای تاریخی چون ایران بر شالودهی گرانسنگی از فرهنگ و هنر و ادب استوار است مرزهای اعتباری ناسیونالیسم کارکردی را در مینورد و گسترهای به بزرگی همهی کشورهایی مییابد که در حوزهی تمدن آن کشور قرار دارند. برای نمونه با این رویکرد، شیراز برای یک میهندوست آشنا به ادب و فرهنگ همانقدر دلخواسته و دارای اهمیت میشود که سمرقند، بخارا، گنجه و کابل.
پر روشن است که این رهیافتها به ناسیونالیسم تا زمانی قابل دفاع است که با ارزشهای جهانروا و انسانی در تضاد قرار نگیرد. به دیگر سخن اگر ناسیونالیسم به مبنایی برای پر رنگ کردن دگرسانیها در میان ملتهای مختلف و در نتیجه باشندگان آن سرزمینها تبدیل شود نقض غرض کرده است. مصطفی رحیمی به همین نکته توجه دارد آنجا که مینویسد غربیان در مواجهه با وطندوستی با یک مشکل بزرگ روبرو هستند چون در کشورهای پیشرفته مدتهاست با وطندوستی به سر میبرند -دوران قبیلهگرایی را پشت سر گذاشتهاند- اگر باز هم در وطنپرستی پیش بروند و بشردوستی -مرحلهی نهایی- را از یاد ببرند لاجرم به مرحلهی تحقیر سایر ملتها میلغزند که صورت فاسد وطندوستی است.
این دیباچه را آوردم تا بستری باشد برای پرداختن به یکی از مصائب غمانگیز امروز ایران یعنی کسانی که زیر فرنام (عنوان) فعالین قومی و مدنی پیوسته کین میتوزند و بیزاری میپراکنند. کسانی که در مسیر انزواطلبانه و واگرایانهای که در پیش گرفتهاند نه به نوسازی و توسعه ایران و از جمله مناطق خودشان کمکی میکنند و نه تفکرشان در راستای همگرایی و نزدیک کردن مردم و اقوام به یکدیگر قرار دارد.
این جریانات که وجودشان به یک شوخی نابهنگام تاریخی میماند در مسیر پیگیری آنچه از آن با فرنام حقوق و مطالباتشان یاد میکنند روندی را در پیش گرفتهاند که کاملن خلاف جریان تاریخ است. در واقع این جریانات مطالباتی را که در یک ایران مردمسالار میتوان به راحتی از رهگذر راههای قانونی پیگیری کرد تبدیل به دستاویزی برای پیشبرد مقاصد ناکجاآبادی خود کردهاند. همچنین این گروهها به وارونهی ادعاهای آزادیخواهانهشان تنها جریانی هستند که نه تنها از پیوستن به جنبش دموکراسیخواهانهی ایران پرهیز کردهاند بلکه آن را با کوتاهبینی شگفتآوری دعوای میان فارسها! نامیدهاند. و در واقع همین باورهای خونی و تباری است که نگران کنندهترین و خطرناکترین سویههای اعتقادیشان را تشکیل میدهد.
سال گذشته هنگامی که با یکی از همکلاسیهای تبریزیام صحبت میکردم. در میان صحبتهایش از نزاع لفظیای گفت که در خوابگاه میان تعدادی از دانشجویان آذری رخ داده است. نزاع بر سر یکی از همشهریانشان بوده است که دوستدار دختری غیر ترک شده بود و ایشان او را به خیانت و وطنفروشی! متهم میکردند. یادکرد این خاطره اگر چه نمیتواند قابل تعمیم به همهی پیوستارهای (طیف) جریانات قومگرا باشد ولی با نگاهی گذرا به مطالب منتشره از سوی این جریانات (به ویژه جریان منتسب به پان ترکیسم) میتوان به آسانی رگهها و ارجاعت نژادپرستانهی بسیاری را در ادبیاتشان باز یافت چندان که گویی این سازهی هویتی قرار است خود را بر شالودهی اندیشههای نژادی استوار کند و این درحالی است که میهندوستی ایرانی هیچگاه در درازنای تاریخش بر شالودهی چنین اندیشههای ضد انسانی و فرومایهای بنا نشده است. در شاهنامهی فردوسی کیکاووس، شاه ایران دلدادهی دختر شاه هاماوران میشود. سیاوش پسر کاووس دختر افراسیاب بزرگترین دشمن ایرانیان را به زنی میگیرد و این چنین کیخسرو پادشاه پپشین ایران، از پدر ایرانی و از مادر تورانی است. حتی سهراب فرزند بزرگترین پهلوان شاهنامه هم از مادری تورانی است.
باری، به اعتقاد من در مواجهه با چنین جریاناتی فروکاستن مسأله به دعوایی بر سر تمامیت ارضی اشتباه بزرگی است. اگر چه تمامیت ارضی به دلایل بیشمار موضوع بسیار مهم و درخور اعتنایی است اما چنین جریاناتی به همان اندازه که تهدید علیه تمامیت ارضی هستند دوچندان نیز برای بنیادهای دموکراسی آیندهی ایران و حتی منطقه خطرناکند. بر این اساس بر فعالین ملی است که در همان حال که به درستی و مسوولانه در برابر تهدید علیه یکپارچگی سرزمینی موضع میگیرند در شناساندن وجوه ضد انسانی این جریانات تاکید و تلاش بیشتری بکنند. همچنین به باور نگارنده کنشگران میهنی باید با نشان دادن همدلی و حساسیت بیشتر نسبت به رخدادهای همپیوند با قومیتها بر پایهی حقوق شهروندی و همچنین با اعلام صریح مرزبندی خود با آن دسته از برخوردهای نیروهای امنیتی که ناقض حقوق شهروندی است تا جای ممکن میدان را بر تبلیغات تفرقه پراکنانه و کین توزانهی این گروهها تنگ کنند.
و در پایان همهی فعالینی که مخرج مشترکشان دموکراسیخواهی است باید بدانند که سکوت در برابر کسانی که به راحتی دروغ میگویند، تاریخ را تحریف میکنند، هویت خود را در تقابل با «دیگری» آن هم از نوع نژادیاش بر میسازند و تا آنجایی پیش میروند که حتی دموکراسی را از دریچهی تنگ نژادپرستی میبینند نه عقلانی است و نه اخلاقی.