محمد امین رسول زاده از مبارزان سوسیال دموکرات قفقازی بود. وی در ایران به صفوف مشروطه خواهان پیوست و و روزنامه ایران نو را با مشی پان ایرانیستی منتشر می نمود. با فشار روس ها دولت قاجار مجبور به اخراج رسول زاده از ایران شد زیرا او در عین حال بر علیه دولت روسیه تزاری نیز فعالیت سیاسی می کرد. رسول زاده با خروج از ایران به عثمانی رفت و آن جا با نظریه های کمیته اتحاد و ترقی و پان ترکیسم آشنا شد و بدان گرایش پیدا کرد و سابقه پیشین را فراموش نمود. وی توانست در خلا سقوط تزارها در اثر انقلاب اکتبر ،در سال 1918 دولت مستعجلی در منطقه سملمان نشیت قفقاز یعنی اران به نام جمهوری آذربایجان پدید بیاورد که عمرش کوتاه بود و توسط لنین و با عقب نشینی نیروهای ترکیه از قفقاز سقوط کرد. رسول زاده بعد از آن دوران سرخوردگی را تجربه می کرد و نامه هایی را با دوستان ایرانی خود هم چون تقی زاده و بهار در خصوص اقداماتش رد و بدل می نمود. وی در یکی از نامه هایش به سیدحسن تقی زاده در مورد قفقاز از نبود یک دولت ایرانی مقتدر در این منطقه و نبود کمک های کافی ابراز تاسف نموده که در زیر نمونه آن اورده می می شود- سیاوش دادگر
«اگر در بالای سر ما یک حکومت مقتدر ایرانی
وجود داشت،نه روسها به این سهولت میتوانستند
وارد باکو شوند و نه در قفقازیه این همه
فجایع را میتوانستند مرتکب گردند»- از نامه رسول زاده به تقی زاده
کاوه بیات
اگر چه محمد امین رسولزاده (1884 ـ 1954) بیشتر به عنوان یکی از رجال برجسته قفقاز که نقش مهمی در تاسیس جمهوری آذربایجان ایفا کرد شهرت دارد ولی نام و نشان او در تاریخ معاصر ایران نیز مهم و درخور توجه است. رسولزاده، پس از آن که در یک مرحله از نهضت مشروطه با یک همدلی آشکار و دیدگانی تیزبین، برای پارهای از جراید باکو گزارشهایی از این پیکار تهیه و ارسال داشت. در یک مرحله دیگر، یعنی در پی سرنگونی محمدعلی شاه نه در مقام یک ناظر و گزارشگر، بلکه به عنوان یک اندیشه پرداز سوسیال دموکراسی و یکی از گردانندگان اصلی روزنامه ایران نو، در شکلگیری نهضتی موثر واقع شد که تا مدتها بعد، تاثیر عمدهای بر تحولات سیاسی ایران بر جای گذاشت.
با پیش آمد تحولاتی چون مداخله فزاینده روسیه تزاری در امور داخلی ایران و همچنین گسترده شدن تنشهای سیاسی داخلی، نهضت مشروطه که در تلاش تثبیت دستاوردهای خود بود، لطمات و ضایعات دیگری را نیز متحمل شد، یکی از مهمترین این لطمات و ضایعات از دست دادن رسولزاده بود. و این « از دست دادن» فقط به آن خلاصه نشد که وی به ترک ایران وادار شد. بسیاری از دیگر فعالان سیاسی آن ایام نیز راه هجرت در پیش گرفتند؛ ایران، رسولزاده را به کلی از دست داد زیرا وی در استانبول جذب گروههای ترک گرا شد و از آن پس توان خود را که توان خرد و ناچیزی هم نبود در این راه به کار انداخت.
فعالیتهای بعدی رسولزاده در این عرصه که در نهایت به تاسیس یک کشور مستقل در بخش مسلماننشین جنوب قفقاز و « آذربایجان» نام نهادن این سرزمین منجر شد، خود موضوع مهم و گستردهای است که پرداختن به آن در حوصله این یادداشت نمیگنجد. ولی آن چه که در این زمینه میتوان گفت ـ که سخن را به موضوع اصلی این یادداشت نیز میرساند ـ آن است که به رغم تمامی این دگرگونیها و رخدادها چنین به نظر میرسد که رسولزاده به ندرت ایران و آن پیوند دیرینه را از نظر دور داشته است.
مهمترین منبعی که در این زمینه موجود میباشد، یادداشتی است به قلم سید حسن تقیزاده که در سال 1346 شمسی به مناسبت فوت دوست قدیماش، محمد امین رسولزاده منتشر شد. وی در این یادداشت پس از اشاره به سجایای اخلاقی و خصوصیات سیاسی رسولزاده و مراحل نخست زندگانی و فعالیتهای سیاسی او در قفقاز که مقدمهای شد بر همراهی و همکاری فعالانه رسولزاده در نهضت مشروطیت ایران، به مبانی این دوستی اشاره دارد که در این دوره و در چارچوب همکاری تنگاتنگی شکل گرفت که به تشکیل حزب دموکرات ایران و انتشار روزنامه « ایران نو»، منجر شد. آن دو، بعد از تبعید از ایران برای مدتی نیز در استانبول بودند، سپس روز و روزگار، راه و روالی به کلی متفاوت از هم در پیش رویشان نهاد. با این حال دوستی و مکاتبات گاه به گاهشان تا پایان عمر رسولزاده ادامه یافت.
تقیزاده در این یادداشت از رسولزاده به عنوان « یکی از مردان نامدار فوقالعاده» یاد میکند که « .. مردی تربیت شده و صاحب منطق قوی و سلیم... و با ایمان به مرام خود و فداکار و جان نثار و مجاهد.. که نظایر او در این سازمان در حکم معدوم و شاید در همه دنیا معدود است...» علاوه بر این اوصاف و بسیاری از ویژگیهای مثبت دیگر که در ادامه این یادداشت آمده بود، تقیزاده یادآور « ... فعالیت سیاسی پرشور او در ایران و برای ایران...» شده و این نکته را نیز خاطرنشان ساخت که رسولزاده « تا آخر زندگانی علاقه و محبت خود را به ایران از دست نداد...»
با علم به آن که میدانیم اندک زمانی بعد از خروج رسولزاده از ایران، او راه و روالی به کلی متفاوت از پیش اتخاذ کرد و همان گونه که تقیزاده نوشت « به واسطه تمایل ... به ترکهای مفرط آن زمان و حزب اتحاد و ترقی و غیره، ایرانیان با او کدورت پیدا کردند...» و بعدها نیز با مشارکت فعال و تعیین کننده در تحرکاتی که به « آذربایجان» خوانده شدن خانات سابق باکو و گنجه و شیروان ... در جنوب شرق قفقاز منجر شد، این « کدورت» را به سوظنی اساسی تبدیل کرد. ]از این رو[، در نظر اول ابراز چنین شور و احساسی از جانب تقیزاده، عجیب و دور از ذهن مینماید.
با آن که تقیزاده در بخش دیگری از همان یادداشت و در واکنش به پرسش رسولزاده از او که با توجه به دلتنگیهای و کدورتهای پیش آمده، آیا هنوز هم میتواند او را دوست خود بداند یا خیر، نوشته بود که به عقیده وی « دوستی حقیقی یک مقام آسمانی است و سیاست و طریقههای دیگر امور زمینی، که در جوهر علوی آسمانی نمیتوانند تاثیری داشته باشند»، معهذا از معدود اسناد و مدارک بر جای مانده در این زمینه چنین به نظر میآید که حتی در « سیاست و طریقههای دیگر امور زمینی...» رسولزاده نیز نشانههایی از نوعی منطق و اعتدال به چشم میخورد که در صورت توجه و علاقه طرف ایرانی این موضوع میتوانست به عنوان یک زمینه مساعد برای دستیابی به تفاهم بیشتر، مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
رسول زاده که هم به لزوم جلب حمایت و پشتیبانی ایران از استقلال قفقاز واقف بود و هم از نیاز ایران به وجود یک حوزه حایل در برابر روسیه به صورت یک قفقاز مستقل آگاهی کامل داشت، از بحث و گفتوگو درباره « آذربایجان» نامیدن، اران یا خانات بعدی جنوب قفقاز که زمینهی اصلی سوتفاهم موجود میان ایران و جمهوری آذربایجان را تشکیل میدهد رویگردان نبود، و در همان مراحل اولیه کار یعنی در مراحل پایانی جنگ اول جهانی، در پاسخ به ابراز نگرانیهای جراید ایران از بابت احتمال « آذربایجان» نامیدن بخشهای مسلمان نشین قفقاز، در این زمینه وارد بحث شد. در اواخر اوت 1918 خود شخصا بیانیه تاسیس جمهوری آذربایجان را به سفارت ایران در استانبول، تسلیم کرد. بعدها در بهار 1302 یعنی چند سالی پس از سقوط جمهوری آذربایجان و شروع یک دوره جدید تبعید در استانبول نسخهای از « جمهوری آذربایجان، چگونگی شکلگیری و وضعیت کنونی آن» کتاب جدید الانتشار خود را به سفارت ایران تقدیم کرد. و چندی بعد در زمستان همان سال، طی نامهای که به تقیزاده نوشت، از این سخن به میان آورد که « ... از سو تفاهماتی که در افکار عمومی ایران پیدا شده است، دایما متاثرم و در جستوجوی واسطههایی که بتوانند این سوتفاهمات را برطرف کنند...» و در این زمینه خواهان « ارشادات صلاحیتدار» تقیزاده بود.
در ادامه همین نامه، رسولزاده ضمن اشاره به سوتفاهمهای پیش آمده از لزوم « موجودیت یک ایران قوی» سخن به میان میآورد و در توضیح بیشتر میافزاید: «... اگر در بالای سر ما یک حکومت مقتدر ایرانی وجود داشت، روسها نه به این سهولت میتوانستند وارد باکو شوند و نه در قفقازیه این همه فجایع را میتوانستند مرتکب گردند...»
همانگونه که اشاره شد، رسولزاده در پیشبرد این امر از طرح هر بحث و نظری استقبال میکرد و در این زمینه به تقیزاده نوشت: « در این خصوص که اتخاذ چه نوع حرکتی در آذربایجان قفقازیه (یا به تعبیری که شما مناسب دیدهاید اران) ضروری و اصلح میباشد، با کمال خلوص نیت و اطمینان منتظر دریافت تصورات شما هستم و از همین حالا تایید میکنم که نظریات شما نه تنها به هیچ وجه مرا ملول نخواهد ساخت بلکه برعکس، بسیار مستفیذ و ممنون نیز خواهیم شد و در مقابل صمیمت شما بسیار شاکر خواهیم بود.»
ولی متاسفانه این همان انتظاری است که هیچگاه برآورد نشد. ریشهی این کوتاهی را که اینک به یک سنت اساسی در نحوه رویکرد ما به مسایلی از این دست تبدیل شده، به روشنی میتوان ملاحظه کرد. برای مثال هنگامی که در بهار 1302 رسولزاده نسخهای از کتاب جمهوری آذربایجان خود را به سفارت ایران تقدیم داشت، سفارت ضمن اشارهای به تلقی خاص رسولزاده از بحث آذربایجان، لزوم جدی گرفتن این موضوع و مقابله فکری و نظری با آن را نیز خاطر نشان ساخته بود؛ میرزا اسحق خان مفخمالدوله که در این دوره سفارت ایران را در ترکیه عهدهدار بود، در یادداشت ضمیمه کتاب مورد بحث از این نوشت که رسولزاده «... ضمن شرح تاریخ آذربایجان و عادات و اخلاق اهالی آن سعی میکنn که تبریز را مرکز آذربایجان یعنی قطعات واقعه در طرفین رود ارس به قلم داده و بفماند که از قدیم الایام ملل ساکنه در شمال و جنوب رودخانه مزبور دارای زبان و اخلاق مشترک بوده و در حقیقت از یک نژاد و اصل میباشند و هیچ تناسبی ندارد که نام خود را ایرانی گذارده و یا مقهور نفوذ لسانی و اخلاقی (فارس) شوند...» و در ادامه توضیحات خود را توصیه کرده بود که
« ... برای منع این قسم تبلیغات که بالمره ضدیت با ایران است، به موقع و مقتضی است که اولا برای فهم اصل مقصود مولف کتاب مقرر فرمایند آن را یکی از بزرگان تاریخ و زبان به فارسی ترجمه کرده و ثانیا از روی اسناد و دلایل تاریخی مقالات مسلسل یا کتابی برای بطلان این نشریات تالیف نموده طبع و نشر نمایند و مخصوصا آن را در بلاد آذربایجان و مابین ترک زبانان ایران پراکنده نمایند. که بعدها کسی نتواند به این قبیل تبلیغات مسخره مبادرت نماید.»
ولی متاسفانه نه فقط این توصیه که هر دو وجه آن درست بود، یعنی هم لزوم اقدام برای فهم و شناسایی صحبت طرف مقابل و هم ضرورت پاسخگویی بدان، به جایی نرسید بلکه در مراحل بعد نیز به رغم تلاشهای گاه به گاه رسولزاده برای فتح باب مذاکره و گفتوگو، این مهم هیچگاه بر رخوت و غفلت حاکم تاثیر نگذاشت.
یکی از این تلاشها ارسال نامهای بود از سوی محمدامین رسولزاده به سفارت ایران در 24 اردیبهشت 1305 که در آن رسولزاده به عنوان « رییس قومیته استقلال آذربایجان قافقاس» خواستار رسیدگی به حال و روز مساواتیهای پناهنده در خاک ایران شده بود.
اگر چه رویکرد سفارت ایران در استانبول در توضیح این نامه در مقایسه با واکنشهای مرسوم مقامات ایرانی در قبال این مسایل، نسبتا مثبت و دوستانه بود ولی آن نیز موثر واقع نشد. سید محمد صادق طباطبایی سفیر وقت ایران در استانبول، پس از توضیحاتی چند در باب پیشینه سیاسی رسولزاده که « ... سابقا ایرانی متعصب بود، در اسلامبول ترک شدیدی بوده، در زمینه پان ترکیزم و بسط آن در عالم و متحد کردن و یگانه بودن عناصر ترک و تمایل آنها به این مقصد نطقها مینمود...» در توضیح فعالیتهای کنونی آنها خاطرنشان ساخت که « ... اصل مقصد آنها آزادی و استقلال وطن خودشان است و تمام اقدامات آنها بر علیه روس بالشویک و حکومت روسها بر جنوب قفقاز است و چنان که از نشریات آنها آشکار است ـ نسخههای مجله مزبور ینگی قفقاز را به سفارت مرتبا تاکنون فرستاده است ـ این دسته ایران را پس از ترکیه مامن ـ برای خود تصور میکنند که در مواقعی که از طرف بلشویکها طرف تعرض و تعقیب واقع شوند، خود را به خاک ایران انداخته و در پناه بوده، مصون و مامون باشند و سفارت تاکنون اقداماتی بر علیه مصالح ایران، از آنها کشف نکرده است و اگر واقعا در این زمینه هم چیزی باشد خیلی مخفی است...»
ولی با این حال همانگونه که اشاره شد، این نامه رسولزاده و توضیحات نسبتا مثبت سفارت استانبول نیز در این زمینه کارساز واقع نشد و مقامات ذیربط واکنشی در قبال آن نشان ندادند.
در واقع تنها در پی وصول نامه بعدی رسولزاده در این زمینه، یعنی نامه 26 اکتبر 1929/4 آبان 1308 وی بود که نه فقط مواضع و خواستههای رسولزاده به نحوی صریحتر از پیش بیان شد، بلکه برای نخستین بار مواضع مقامات ایرانی در این خصوص نیز روشن گردید.
این نامه که ... در اوایل آبان 1308 به محمد علی فروغی نماینده مخصوص ایران برای حل و فصل مسایل مرزی ایران و ترکیه در استانبول تسلیم شد که برای مخبرالسلطنه هدایت ـ رییس الوزرای وقت ایران ـ ارسال گردد.
در این نامه نیز که آن را باید درچارچوب مکاتبات پیشین رسولزاده و انتظاراتش از ایران مورد ارزیابی قرار داد، وی پس از اشاراتی چند به سوابق تلاشهای استقلالطلبانه مسلمانهای قفقاز، اهمیت استقلال این حوزه حایل با توجه به مخاطرات ناشی از توسعهطلبی روس و سیاست سرکوبگرانه روسیه بلشویک در قفقاز، خواستار آن شده بود که میان حزب مساوات و مقامات ایرانی رشته مذاکراتی در این زمینه آغاز شود. تیمورتاش وزیر در بار پهلوی که در این دوره عملا اداره امور سیاست خارجی ایران را برعهده داشت و نامه مزبور را نیز مخبرالسلطنه برای اظهارنظر به وی داده بود، خواستههای رسولزاده را غیر قابل پذیرش تشخیص داد.تیمورتاش در مخالفت با مذاکره با مساواتیها سه دلیل عمده عنوان کرد: یکی خصومت آنها نسبت به ایران در دوره زمامداری کوتاه مدتشان در باکو و « اختراع اسم آذربایجان برای بادکوبه» .دوم، چیرگی غیر قابل اجتناب ترکها بر قفقاز در صورت رفع سیطره روسیه از آن حدود که با منافع ایران مغایرت داشت و دلیل سوم نیز امکان برانگیختن ضدیت و نگرانی شوروی در صورت « همدستی و همآوازی ایران با دشمنان شوروی».
اگر چه هر یک از این دلایل، دلایل قابل تامل و در خور توجهی بودند و شاید هم در شرایط خاص آن دوره نیز میتوانستند موجه باشند ولی بر یک دیدگاه راهبردی و دورنگر در این زمینه استوار نبودند. اصولا عیب کار این بود ـ و هست ـ که هیچگاه در این زمینه یک چنین دیدگاه تشکیل هم نشد.
به هر حال پدیدهای به اسم حزب مساوات و کمیته مرکز ملی آذربایجان قفقاز وجود داشت و در سطح منطقهای فعال بود. گروه نسبتا چشمگیری از اعضا و هواداران این حرکت در کشور به صورت پناهنده زندگی کرده و در نتیجه تحت حمایت ایران بودند. علاوه بر این، به رغم پیوند اساسی و تاریخی شکلگیری و استقلال جمهوری آذربایجان با پدیده ترکگرایی و سیاستهای منطقهای عثمانی ترکیه که در یادداشت تیمورتاش نیز بدان اشاره شد، بروز گاه به گاه نوعی تنش میان تشکیلات رسولزاده و ترکها که از همان بدو تاسیس جمهوری آذربایجان با مداخلات فزاینده نظامیان عثمانی در امور دولت آذربایجان و حذف عملی رسولزاده از صحنه تحولات آن حدود تا پایان اقتدار عثمانیها، آغاز شد و در این دوره نیز دور جدیدی از این تنشها در حال شکلگیری بود، اتخاذ رویکرد متفاوتتری را اقتضا میکرد.
آنچه رسولزاده در یکی از نامههایش به تقیزاده از آن به عنوان طرح گاه به گاه اتهاماتی از سوی ترکها مبنی بر « انگلیس چی» و حتی « ایرانچی» بودن وی مطرح کرد، واقعیت داشت و احتمالا تلاشهای رسولزاده برای فتح باب مذاکره و ارتباط با دولت ایران نیز بیشتر از بابت همین گونه نگرانیها بود؛ نگرانیهایی که بالاخره در اوایل دهه
1930 / 1310 رسول زاده را وادار به ترک ترکیه کرد.
متاسفانه ایرانیان طبق معمول از این فرصت، نیز استفاده نکردند و امکان مذاکره با یکی از بهترین شخصیتهایی را که میتوانست نظر به اعتبار و علایق ایرانی خود، زمینه تفاهم و یا حداقل تلاش در جهت پیشرفت در این زمینه را فراهم آورد از دست دادن